قلب یخی پاییزی

ساخت وبلاگ

از کجا بنویسم

آنقدر در دلم درد و غم است که خدا می‌داند

نه گوشی برای شنیدن دردهایم هست

نه دلی که برایم حتی کمی فقط بسوزد

فقط قلبی  یخی مانده

شاید بوده

پاییز شد

فصل رنگها

یکبار پاییز نبودم

آنقدر زود روزها از پی هم گذشتند که گمان کردم 

دیگر پاییز را نخواهم دید

آنروز دلم همراهم بود

یک قدم من یک قدم او بود

در آخرین روزها هم پاییز را حس کردیم

لمس کردیم

خاطره ساختیم

زندگی کردیم

امروز دوباره اولین هفت پاییز شد

نه دلی هست

نه هم قدمی

تنها قلبی یخی

از روزهای پاییز میترسم

مرد میخواهد که  غروبهای غم انگیز پاییز

با هوای پاییزی

کنار رنگ رنگ برگهای پاییزی, باشی و

دلت زار زار گریه نکند

مرد میخواهد

شایدم نه

قلبی یخی داشته باشی 

پاییز را هم نمیبینی

از روزهای پاییز میترسم

خدایا

یا قلبش را با گرمای عشق گرم کن

تا کنارش پاییز را زندکی کنم

پاییزی, که دیوانه وار دوستش دارم

یا نمیتوانی

هر روز پاییز را چنان سرد و زمستانی کن

که غروبهای پاییز

باد گرم

خش خش برگها

رنگ رنگ پاییز

هرگز نیاید

هرگز نیاد

دلم طاقت غم پاییز را دگر ندارد

خدایا

از تو پناه می خواهم

تولدت مبارک عشق من...
ما را در سایت تولدت مبارک عشق من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ctavallod-maryamc بازدید : 160 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:27